ددی ‌

ساخت وبلاگ
پیرو فکر کردن به این کیس قبلی و اینکه جلو چشام بوددیشب خواب دیدم خدا به من یه داداش داده ...از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون داشتم دق میکردم :-)))))میگفتم کاش اقلا دختر بود ، پسر نبود .. من برادر دوست ندارم :-/حقیقتا همین الآنم یه بچه بذارن بغلم بگن برادرته حس خواب دیشب رو خواهم داشت :-)))) و اگه بگن خواهرته قدرت پذیرفتنش رو بیشتر دارم !این ویژگی که همیشه در مقابل داشتن خواهر برادر مقاومت میکردم همیشه با من بوده ، یکی دو سالی میشه حس میکنم اگر خواهر داشتم شاید بهتر بود اما هرگز برادر دوست نداشتم ددی ‌...ادامه مطلب
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 6 تاريخ : دوشنبه 17 ارديبهشت 1403 ساعت: 17:44

یه بنده خدایی می‌گفت یه سری آدم میان این دخترارو معتاد میکنن که به راحتی بتونن اونو بنده خودشون کنن !اینجوری که اون دختر معتاده ، در به در دنبال مواد ، اینام یه کم مواد رو بهشون میرسونن و هر کاری دلشون بخواد باهاشون میکنن و اون دخترم هر سری واسه اینکه خودشو بسازه به اینا پناه میاره و اینام سو استفاده خودشونو میکنن دیگه ...می‌گفت فکر کن شیشه بزنی ، بری تو فضا ، تنگش یه رابطه جنسی هم نزنی کیف کنی ؟! :-))))) همونطور که یه کشور کلی نخبه می‌تونه داشته باشه ، از این آدما هم داره دیگه ... + نوشته شده در دوشنبه دهم اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت توسط صحرا  |  ددی ‌...ادامه مطلب
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 5 تاريخ : دوشنبه 17 ارديبهشت 1403 ساعت: 17:44

ما کرمانشاهیا در زندگی هوکاره یه چیزیم شما هوکاره چی هستید ؟ :-))))))))) عاقا این کرمانشاهی ها خیلی باحال حرف میزنن :-) لهجه من کلا قاطی پاتی شده ، از هر کی یه چی یاد میگیرم :-))))هوکاره یعنی عادت داشتن ، مثلاً من به قهوه هوکاره شدم ، یعنی به قهوه عادت کردم ..هوکارش کردیه ؟! یعنی عادتش دادی ؟ :-))))) عاقا من تک تک سلول های بدنم طالب رفتن به کردستان و کرمانشاهم برارکم :-))دیگه من هوووکاره شما شدم و شمام هووووووکاره من :-)))) + نوشته شده در پنجشنبه سیزدهم اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت توسط صحرا  |  ددی ‌...ادامه مطلب
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 5 تاريخ : دوشنبه 17 ارديبهشت 1403 ساعت: 17:44

می دونید ؟ من هیچ وقت دوست ندارم بچه ام گشنه بار بیاد ... در حسرت چیزی باشه .. چشمش دنبال خیلی چیزا باشه ! اگه شده صبح تا شب کار کنم اگر روزی بچه دار بشم بچه ام رو در یک رفاه نسبی بزرگ میکنم ..امروز با دختر خاله ام که چهار سالشه دوتایی رفتیم بیرون .. من انتظار داشتم الان بچه اس از جلو شیرینی فروشی رد بشیم بگه شیرینی می‌خوام ، بگه بستنی می‌خوام ، بگه فلان لباس رو می‌خوام یا از جلو ویترین مغازه ها به زور بیارمش اینور اما اصلا اینجوری نبود ! بارها بهش میگفتم اینجا بستنی فروشیه برات بستنی بخرم ؟ می‌گفت نه سیرم خوردم .. میگفتم شیرینی ؟ می‌گفت نه ضرر داره .. از جلو لوازم التحریر فروشی رد شدیم گفتم وای چقدر مدادای خوشگلی داره ببین عروسکین میخوای برات بخرم ؟ می‌گفت نه ما تو خونمون از اینا داریم دیگه چرا بخرم ؟! بردمش تو یه پاساژ میخواستم برای خودم رژ بخرم گفتم برات از این رژ کوچولوهای عروسکی بخرم ؟ گفت نه مامانم بهم اجازه نمیده رژ بزنم ... و برام جالب بود چیزیم که نظرش رو جلب می‌کرد و خوشگل بود دستمو میکشید می‌گفت بیا بریم نگاه کنیم اینا خیلی خوشگلن اما بهونه نمی‌گرفت که من از اینا می‌خوام برام حتما بخر و این صحبتا .. فقط می‌گفت نگاه کنیم ..دیگه تهش خیلی گشتیم خودم دلم سوخت براش کیک خریدم که بخوره که قندش نیوفته ...فقط یه چی بهم گفت که بریم براش کفش کتونی انتخاب کنیم ! چون میریم پیاده روی کفش های کتونیش به پاش کوچیک شده بود می‌گفت یه جدیدش رو می‌خوام که باهاش راحت راه برم ..با اینکه خاله کوچیکه من پولدارن ، اوضاع مالی خوبی دارن ، همیشه گرونتربن لباس ها خوراکی ها همه چی برای بچه هاش میخره که بچه هاش آویزون هیچ ویترین و مغازه ای نمیشن و گریه و زاری که من فلان چیز رو می‌خوام اما من م ددی ‌...ادامه مطلب
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 8 تاريخ : يکشنبه 9 ارديبهشت 1403 ساعت: 17:03

دیشب یه مریض اومد که بعد نه سال نازایی باردار شده بود خودش اومد داخل ، شوهرش جلوی در داشت بحث ویزیت میکرد که من داداش فلانیم این همه ما به این بیمارستان خدمت میکنیم الان ویزیت هم باید بدیم ؟! چند بار این رو تکرار کرد داداشش تو بخش اداری بیمارستان کار می‌کنه حالا اینم انتظار داشت به واسطه اینکه ما برادرش رو میشناسیم ویزیت رو بپیچونه :-/ من نمی‌دونم چه جوری یه مرد روش میشه همچین حرفی بزنه و سر یه مبلغ ناچیزی اونم بابت سلامتی زن و بچه اش که بعد نه سال خدا بهشون بچه داده بیاد بحث کنه ! صبح مامانم زنگ زد که حالم خوب نیست برام دارو بیار .. به شدت سرماخورده ، صداش کامل گرفته و نمیتونه صحبت کنه .. یه لیست دارو نوشتم که از داروخونه بخرم ، چند تا اقلام دارویی دیگه اضافه کردم دیدم هزینه اش بدون بیمه خیلی زیاد میشه ، رفتم قبض گرفتم و نشستم تو نوبت که نوبتم بشه و برم پزشک اورژانس داروها رو وارد سیستم کنه که با بیمه حساب بشه .. گرچه تک تکشون منو میشناختن چه از منشی چه صندوق دار که می‌گفت اصلا ازتون پول نمی‌گیریم مگه میشه ما از شما پول بگیریم و این حرفا خلاصه به اصرار خودم گفتم مگه پول یه ویزیت چقدر میشه ؟! به صندوق دار گفتم اینا که کارانه های مارو میخورن یه لیوان آبم روش ، اما ما مثل اینا نیستیم حساب کتابمون سرجاشه و پول یه ویزیت ساده رو هم برای بیمارستان پرداخت میکنیم که یه وخ حقی از بیمارستان به گردن ما نمونه ، حالا اونا کارانه مارو میخورن نوش جونشون ولی ما مثل اونا نیستیم لطفاً هر چی پول ویزیت میشه حساب کنید ..دیگه قبض رو گرفتم ، داروها رو خریدم و آوردم خونه ...می‌خوام بگم یه جاهایی واقعا آدم نباید شخصیت خودش رو بابت همچین مسائل ساده ای زیر سوال ببره و بابت چندغاز پول ویزیت دولتی بی ددی ‌...ادامه مطلب
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 8 تاريخ : يکشنبه 9 ارديبهشت 1403 ساعت: 17:03

یعنی یک سااااااعت تمام نشستم تایپ کردم و قصه و اتفاقات شیرین و تلخ خرید و فروش گوشی رو نوشتم با کلیییییی تحلیل ، موقع تایید فیلتر شکنم روشن بود پست تایید نشد و همشون پریدن ....جز معدود پست های خیلی طولانیم بودااااا کجا داریم زندگی می‌کنیم ما ؟! با چه شرایطی ؟! + نوشته شده در سه شنبه بیست و یکم فروردین ۱۴۰۳ ساعت توسط صحرا  |  ددی ‌...ادامه مطلب
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 6 تاريخ : يکشنبه 26 فروردين 1403 ساعت: 18:16

اول اینکه یک و نیم میلیون از ۱۷ میلیون پول گوشی منو کم کرد و مابقی رو واریز کرد البته هنوز چک نکردم که واریز کرده یا نه ! خودش فروشنده گفت واریز کردممیگم اون یک و نیم بابت چی بوده؟ میگه بابت ریجستری دو تا گوشی که برگردونید... به نوید پیام دادم میگم هزینه ریجستری چقدر میشه ؟ میگه هیچی ، از نا آگاهیت سو استفاده کردند ..نوید مشاور من تو تمام زمینه های تکنولوژی هست :-))) میگه همین دیگه بدون تحقیق و با عجله میری خرید اینجوریم سرت کلاه میره .. گفتم عیب نداره مثل گوشت سگ حرووووووومش ، من که راضی نیستنم حوصله بحثم باهاش ندارم اما امیدوارم خرج همون دریچه میترال قلبش کنه انقد حروم خوره :-/ هنوز تصمیم نگرفتم چی بخرم اما قطعا گوشی گرونی نمیخرم چون میبرم بیمارستان و محیط آلوده اس مجبورم مدام با الکل تمیز کنم و حدس می‌زنم گوشی قبلیم هم به خاطر همین شست شو دادن با الکل خراب میشه ...سپردم به نوید .. بهش میگم هر مدلی بگی من میخرم فقط مطمئن باشه و به بدرد بخور ..نوید بسسسسسسیار علم و آگاهی زیادی تو تکنولوژی داره و کلا با سند و مدرک از سایت های خارجی بهم ثابت میکنه چی به درد میخوره ! چیزی که نه من بلدشم و نه ازش سر درمیارم ! اون فروشنده اشغال k50 به من انداخته بود زمانی فهمیدم بهم انداخته که رفتم براش قاب بخرم اصلا تو بازار براش قاب نبود حتی فروشنده هام به این مدل آشنا نبودند که به نوید گفتم گفتش این مدل اول این اینکه مال دو سال پیشه دوم اینکه مخصوص گیمرهاس ، کسایی ک زیاد گیم بازی می‌کنند نه تو که واسه استفاده روزمره میخوای ...دوست داییم بودا ! آشغال ... با اون زبون چربش چقدر سر من کلاه رفت ددی ‌...ادامه مطلب
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 7 تاريخ : يکشنبه 26 فروردين 1403 ساعت: 18:16

خب خب خب !اول اینکه ماشین اوکی شد ، کلید ساز و باتری ساز و اینا همه دست به دست هم دادند و سوئیچ جدید ساخته شد و ماشین رو از روستا آوردیم.. اون روز به شوهر عمه ام میگفتم من واقعا به کمبود یه کلید ساز و باتری ساز تو زندگیم پی بردم و به اولین کیسی که تو این مشاغل باشه حتما جواب مثبت میدم چون اهمیت شغلشون تو این شب ۲۱ رمضان و تو این تعطیلی بر من آشکار شد :-)))) دیشب شوهر عمه ام می‌گفت وقتی اون آقایون کلید ساز و تعمیرکار اومدن فقط حرف تو توی ذهنم تکرار میشد دل دل میکردم بهشون بگم به هم معرفیتون کنم :-))))))))) به هر حال ماشین اوکی شد ...دیشب جشن نامزدی پسر عموم بود .. از یه طایفه ای زن گرفته که قد خانوماشون زیر ۱۸۰ نبود !!!!! کلا ژنتیکی بسیییییییار قد بلند بودند ، سفید و خوشگل ... مرداشون قد متوسط و خوبی داشتند اما خانمای ایل و تبارشون واقعا بلند قد و هیکلی و سفید بودند ...خلاصه تا تونستیم رقصیدیم و شادی کردیم .. دیگه نصف شب عرق کرده بودیم یهو اومدیم بیرون هوا سرد بود همگی دچار یه بدن درد و سرماخوردگی و کوفتگی بدی شدیم ...ژنتیک هم چیز عجیبیه ها ... یعنی مادر عروس راحت ۱۹۰ قد داشت ! جالب بود .. اما عروس قدش نرمال یود ، هم قد پسر عموم بود ، سفیییید و خوشگل .. خوشم اومد از انتخاب پسر عموم !اما من معتقدم قد هر زن باید قد بغل مردش باشه .. زنی که ۱۹۰ قدش باشه هیچ وقت نمیتونه حس مچاله شدن تو بغل مردش رو تجربه کنه :-)))) هنوز گوشی نخریدم ! تا فردا ... + نوشته شده در جمعه بیست و چهارم فروردین ۱۴۰۳ ساعت توسط صحرا  |  ددی ‌...ادامه مطلب
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 7 تاريخ : يکشنبه 26 فروردين 1403 ساعت: 18:16

سخت گذشت که فهمیدم که محکومیم به دوست داشتن کسانی که دوستمان دارند ! باید یاد بگیریم کسانی را بخواهیم که مارا میخواهند باید گووی احساسمان را از میدان رابطه های یک طرفه برداریماین قانون دنیاست ....قانون ناگریزی که تاوان شکستن آن « شکستن » است ! + اینو خانم نرگس صرافیان گفتند ! بر من هم سخت گذشت که اینو فهمیدم .. راست میگه قانون دنیاست چون وقتی یکی مثل من به این نتیجه می رسه ، وقتی یکی مثل خانم صرافیان میاد همین موضوع رو میگه و به همین نتیجه من میرسه قطعا قانون دنیا همینه که نتایج تجربیاتمون یکسان از آب در میاد ! + نوشته شده در سه شنبه هفدهم بهمن ۱۴۰۲ ساعت توسط صحرا  |  ددی ‌...ادامه مطلب
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 18 تاريخ : دوشنبه 30 بهمن 1402 ساعت: 14:44

قضیه جناب مدیر تولید هم تموم شد ...اوووووووف چه پاییز و زمستون پر چالش و اعصاب خوردی داشتم من امسال ‌‌..تموم شدن جفتشوووون یه نفس راحت در عنفوان روز ولنتاین در سمت سینگلی بکشم :-))) می‌خندما ، اما عملا داغونم ...آدم به یه جایی می رسه که خودش با دست های خودش آدمی که دوست داره رو به خاطر آرامش روانش حذف می‌کنه ! شاید بخشی از بزرگ شدن همین باشه .. + نوشته شده در شنبه بیست و یکم بهمن ۱۴۰۲ ساعت توسط صحرا  |  ددی ‌...ادامه مطلب
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 24 تاريخ : دوشنبه 30 بهمن 1402 ساعت: 14:44